گفتمش بی تو چه باید کرد؟
عکس رخساره ماهش را داد.
گفتمش مونس شبهایم کو ؟
تاری از زلف سیاهش را داد.
وقت رفتن همه را میبوسید
به من از دور نگاهش را داد.
یادگاری به همه داد و به من
انتظار سر راهش را داد...
....
آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند
آن کس که نداند و نخواهد که بداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
آن کس که نداند و نداند که نداند
بیدار نمایید که تا خفته نماند
( آن کس که بداند ونداند که بداند
بیدار نمایید که بس خفته نماند )
آن کس که بداند و بداند که بداند
اسب طرب خویش به گردون بجهاند
( آن کس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گردون بجهاند )
...
زندگی سه چیز است:
اشکی که خشک می شود
لبخندی که محو می شود
و یادی که در عالم فراموشی باقی می ماند...
...
زندگی با همه ی وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست
اضطراب هوس دیدن و نادیدن نیست
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
زندگی جنبش جاری شدن است
از تماشاگه آغاز حیات
تا به جائی که خدا میداند...
تا بعد...